با سلامي دوباره
لازم است عرض کنم که گرچه رفيقمان شهيد محمد ابراهيمي، و ديگر شهداء به کمال و سعادت ابدي نائل شدند و يقيناً هيچگونه نياز و انتظاري از ما و بقيه دوستان ندارند...
قدري اگر انديشه کنيم و به خود بياييم، بايد درک کرده باشيم که اين ما هستيم که گداي عنايات و دعاها و شفاعت شهدا هستيم... ما که گرفتار زخارف زودگذر دنيا هستيم و به نعمتهاي فاني و مقام و مناصب متزلزل دنيوي، دل خوش کرده ايم...
آري از دوستان و همراهان آن شهيد بزرگوار انتظار است تا حداقل قدرش را بدانند و خود را کنار نکشند... آنان همچون بنده، روسياهان دنيا هستند و اسير ماديات... لذا نبايد انتظار داشت...
هرچه داريم به برکت خون شهداست....
ملتمس دعا
احمد(مؤنس) 9/7/92
با سلام به دوست گرامي ام حاج مهدي آقا...
با سلام و درود به روان پاک شهيد که هستي خود و جان عزيز خويش را در طبقي از اخلاص نهاد و براي دفاع از دين و ميهن و حفظ ناموس و شرف و اعتلاي پرچم عزت و مکتب به ميدان کارزار شتافت...
آقا محمد، تنها برادر شما نيست بلکه برادر ما نيز هست... ايشان با رفتنش نه تنها شما را بلکه همقطارانش را به درد سنگين فراقش مبتلا ساخت. يادش بخير دوران تحصيل در حوزه علميه نمازي،.. حقير بيش از دوستان ديگر به حجر? شما دو برادر وارد مي شدم و سه نفري دروس تدريس شده در کلاس را به مباحثه مي نشستيم... از همان ايام با گفتارهاي صادقانه، رفتارهاي مخلصانه و دغدغه هاي دلسوزانه اش سرنوشت سعادتبخش خويش را بر همگان بيان مي کرد اما افسوس که در کلاس عشق، بي سواد بوديم و نتوانستيم اين موضوع را درک نماييم. خوشا به حالش که با شتاب بيشتر، خود را به بزم شهداي ديگر رسانيد و ما هنوز هستيم و گرفتار عالم خاکي...
پس از برگشتن از محفل شهداء که در مسجد بازرگان منعقد بود، به ياد دوست عزيزم آقا محمد و با مرور خاطراتي از وي و خاطر? فرزند آن شهيد بزرگوار(فاطمه خانوم) که پدر صبورتان تعريف کرد تا صبح بيدار بودم و سرودن ابياتي ناقابل براي شهيد، نتيج? همان محفل بود
که تقديم مي کنم به روح مطهر دو همقطار و دوست گرامي ام:
شهيد محمد ابراهيمي، و شهيد مرتضي مرتضوي اهل خوي( منطقه قمسال) که در ايام خدمت مقدس سربازي از همدوره هايم بود و در درگيري با اشرار در شهرستان بم به شهداء پيوست...
روانشان شاد و راهشان پر رهرو