سفارش تبلیغ
صبا ویژن

علمدار جبهه :: حاج حسین خرازی
دلتنگ شهادتم...
 


شهادت بهانه ای  بیش نیست
 برای آن هایی که تمام لحظه هایشان در طلب وصال یارند ...

امروز شهرم باز عجیب دلتنگ است...

شهادت تو را هم  باید دیگر به تقویم خونین شهرم بسپارم...

میبینی با رفتنت شهرم هم بارانی شده است...

نم نم باران صورت اشکبار همه را خیس کرده است...

انگار آسمان هم دلش گرفته....



 بغض دارد.....

بی تاب است...

آه دارد...

اسمان شهرم را بنگر، امتدادش چه وسعتی گرفته است..


شلمچه...

طلاییه....

دهلاویه....

سردشت ..

مریوان..

شهرم دست هایش را به بهانه ی قنوت به آسمان لایتناهی 

خداوند بالا برده  است تا از شهد شیرین عشق لبی تر کند...

سرمست است، سرمست از تکرار دوباره حال و هوای روزهای جنگ

 رقص شهر من در زیر قطرات خون شهید  طراوتی به شکوه یاس دارد...

بوی سیب از هر کوی و برزنش به مشام میرسد...

بوی دلداگی ...

کاش بودم در شهرم تا از این لطافت ، از این شهد  عشق بهره می بردم!

چه بی توفیقم!

چقدر دوست داشتم امروز را در شهرم باشم..من و حسرت دوری از شهرم..

به گمانم! همه عاشق ها ، همه جامانده ها از قافله ی حسرت بار 

در زیر تابوت شهید قرار گرفته اند و با اشکشان راهی دیدار یارش می کنند..

آه از این درد که من بی نصیبم.

شهیدعزیز محمدعزیز میری خوشا به حالت که یار پسندید تو را...

اما لحظه ای بنگر به حال رفقایت به گمانم دلشان شیداتر از همیشه شده است

بی تابیشان را بنگر تو شهادت دادی شهادت را ...

تو به خواسته ات رسیدی  اما...

دستی برآر و دعایی کن که مولایت... 

این واماندگان و جاماندگان را هم  به وصالش چون تو بطلبد...


 
منبع: حجره 233




تاریخ : یادداشت ثابت - سه شنبه 92/4/26 | 11:12 صبح | نویسنده : ابراهیمی

بسیجی شهید محمد ابراهیمی

بسم الله الرحمن الرحیم

حوزه علمیه را که ترک کردی و اندیشه حوزوی را اما رها نکردی و همین راز مظلومیت تو شد در مسیر پایبندی به آموخته ها و اندوخته های معنوی حوزویت.  هرجا که قدم به خدمت گذاشتی خواستی تا پایبند هم باشی، به اصول، به اخلاق، به مذهب، به اعتقادات،... اما هر بار رنجیده تر از قبل رانده شدی به جرم تعهد به اصول اخلاقی...ناجوانمردانه اتهام زدند و گفتند: که افراطی هستی و...آرام و قرار نداشتی برای یافتن جاییکه که معاش و معادت را تضمین کند نه پای ماندن داشتی و نه جایی برای رفتن... هر روز میدانی تازه برای مبارزه با بی اخلاقی و بی اعتقادی را تجربه کردی برای حفظ شریعت و معیشت اما صحنه دنیا را چنان آراسته اند که امثال تو نامحرمند و وصله ناجور. وجدانت آرامت نمی گذاشت...همه باور کرده بودند که تو پایبند نیستی...به هیچ کس و به هیچ کجا...به تمسخر گفتند: از زیر کار و بار و مسئولیت شانه خالی می کنی همین شد جرم تو برای جاری شدن سیلاب تهمتها و تو هر روز می سوختی و می ساختی و می خواستی حرف دلت را به گوشی شنوا برسانی... تا اینکه به رویت باز شد درهای بسته با رمز و یرزقه من حیث لایحتسب 
اصرار کرده بودی به هم رزمانت شب و روز وقت و بی وقت بیایید سراغم هر لحظه که زوزه دشمن به گوشتان خورد آماده ام برای استقبال شهادت  آن روز هم تورا هم بردندت برای شکار دشمن...اما تو خود شکار شدی طایر قدسی را
دیده بودند که وضو میگیری...یعنی خبری هست؟ رفتنت اما آن روز مثل روزهای دیگر نبود حرکاتت، سکناتت، نگاهت، تبسمت، برای همه عجیب بود، آرامشت ، پیراهن سفیدت، لبخند غریبت...  و وضوی آخرینت قبل از عزیمت به محراب شهادت...    
دوستان که افتادند دیگ غیرتت به جوش آمد و برخواستی تا تکبیر اولین رکعت عشق را فریاد بزنی و خواستی پر و بال باز کنی و  پرواز از سر بگیری اما تیر کین دشمن از کمر کش کوه برخواست و بر پایت نشست تا پایبندت کند و زمینگیر؛ تویی که عاشقانه رفته بودی برای دیدار یار
بازهم برخواستی اما اینبار قیام کردی برای آخرین رکعت عشق. در محاصره دشمن پیکی که سالها آروزیش را داشتی و سهمت بود از چله کمان تقدیر  به پرواز در آمد و بر پهلویت نشست. شاید دیر آمد و بی تابت کرد این پیک اجل اما چه مبارک سحری بود و ...آن روز که دعوت نامه ای چنین از مادرت حضرت زهرا دریافت کردی
می ارزید برادر می ارزید در این کشش و کوشش عاشقانه بسوزی هم تن و هم جان
 برادر! پاداش رنج  فراقت چیزی جز دیدار مادرت حضرت زهرا  با تن و بدن خونین نبود که عاشق صادق باید رنگ و نشانی از معشوق و محبوب خود بگیرد

شاید تو هم در لحظات آخرینت این شعر را زمزمه می کردی:        
مادر جان!        
یاد پهلویت نمازم را شکست       فرصت راز و نیازم را شکست
قبول حق برادر آخرین نماز عاشقانه ات!

نویسنده: خادم کوچک کوی شهداء مهدی ابراهیمی
 




تاریخ : یادداشت ثابت - یکشنبه 92/4/24 | 6:18 عصر | نویسنده : ابراهیمی

بسیجی شهید محمد ابراهیمی

بسم رب الشهداء و الصدیقین

 

خدایا ای محبوب من تو خود بهتر می دانی که چقدر بی قرارم بی قرار رسیدن هر جا که اشارتی کردی و قوتم دادی و همراهم بودی از این کوی به آن کوی از این جاده به آن جاده          
خدایا با کدامین زبان با تو سخن بگویم؟ با زبانی که با آن مرتکب خطا و گناه شده ام و زبان به شکوه گشایم ( ای علام الغیوب) از این دنیای بعضی مسئولین، از این همه خون به دل رهبر و مردم و امام زمان ( عج الله) کردن ها، از این دنیای هیچ و پوچ
خدایا! خسته ام، خسته ام.      
 از کدامین کوچه های غمین و شاد دلم حرف بزنم؟ آیا می آید آن روز که مولا و آقامان آن سفر کرده زهرا بیاید؟ زهرا جان خیلی دوست دارم با بدن خونین توفیق دیدارم دهی و بدانی که واقعا دوست دار تو و راه تو که بخاطر آن شهیده مظلومه لقب گرفتی همیشه در حسرت انتقام از...قنفذها و شمرها و اوجهل ها و ابن ملجم ها و...در دل داشتم تا بتوانم چه با اسلحه جنگی  و چه با اسلحه های دیگر فقط با یک اشاره به آنان بفهمانم که هنوز زهرا زنده است.
 خدایا توفیق زهرائی شدن را به این بنده عاصی و قاصر و حقیر و عبد که خود سرتاپا گناهم و امیدم به نجات فقط کرم و لطف خود دارد ده! یا ارحم الراحمین یا ذوالجلال و الاکرام     
ای پدرها! ای مادرها! ای برادرها! ای خواهرها!
این نظام جمهوری اسلامی را قدر بدانید و ناشکری نکنید که خدا توفیق را بما داد تا دینش را تبلیغ کنیم از عربها گرفت و به ما داد حالا کاری نکنید که از ما هم بگیرد که عواقب آن چه دنیوی و چه اخروی خیلی سنگین است




تاریخ : یادداشت ثابت - شنبه 92/4/23 | 5:49 صبح | نویسنده : ابراهیمی

بسیجی شهید محمد ابراهیمی

الهی از خود برون شدن 
محو جمال تو شدن چه زیباست
من آخر طاقت دوری تو ندارم 
فراق عزیز فاطمه بس است
الهی!
آنکس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند 




تاریخ : یادداشت ثابت - جمعه 92/4/22 | 1:34 صبح | نویسنده : ابراهیمی

بسیجی شهید محمد ابراهیمی

بسم الحق
الهی به نامت، به یادت، به ذکرت، به زیبایی هایت، به نعمتهایت، به وفایت به...
خدایا! مهربانا! زمانی این کاغذ سفید را با این قلم دلم سیاه می کنم که کنارم قرآنت، کلامت، نشانه ات و امانت رسول خدا کنارم هست، که منتظرم همسر عزیز بیایید از آن تلاوت کنیم. باشد که انشاءالله روزی عامل باشیم. 
خدایا در ایامی بسر می بریم که مولایمان امانت دیگر رسول خدا غائب از چشمان کور ماست. خدایا عطر شمیم مهدی این روزها نزدیک است. سالروز ولادتش فضا را پر کرده.  انشاءالله که آخرین سالروز ولادتش باشد که در غیبت ایشان جشن می گیریم. 
خدایا عزیزا در روزگاری بسر می بریم که گناه کردن، از یاد بردن توی عزیز و غمگین کردن دل زیبای فرزند مرتضی خیلی سهل گشته. خدایا از این وضعیت خودم غمگینم، چه کنم که دل می خواهد ولی جسم فرمان نمی برد و می رود به آن طرف که نباید برود. خدایا بحق فاطمه مددی!
الهی همیشه سعی کرده ام اعمال و رفتارم برای تو باشد اما خدا چه کنم در این ایام که... اطرافیان از این بنده عاصی می خواهند نه برای خدا بلکه برای غیرش رفتار کنم. خدایا تو خود گشایشی کن که احتیاجی به این گونه حرفها نباشد.
الهی چشمان کور و سیاه ما به جمالش منور کن!
آمین یا رب العالمین!




تاریخ : یادداشت ثابت - جمعه 92/4/22 | 1:24 صبح | نویسنده : ابراهیمی