سفارش تبلیغ
صبا ویژن

علمدار جبهه :: حاج حسین خرازی

 

 

بسیجی شهید محمد ابراهیمی

بسم الله الرحمن الرحیم

مولاجان! تو خود خوب  میدانی که برای چه تحصیل را در حوزه ترک کردم.
ای کاش روزی می رسید به چیزی که از اوان زندگی و حیاتم بدان پی بردم دست می یافتم و حیاتی تازه و بهتری میافتم.

مولا جان!
چه سخت است عاشقی!
چه سخت است عاشق شدن و عشق را نگه داشتن!

از همان روزی که خود را یافتم با تمام وجود نِعَم{نعمتهای} تو را همه حال حس و لمس می کردم و به دنبال آن کریم بودم
ای کریم! دل بی قرار وصل توست!
مولا جان!
معصومین(علیهم السلام) به عشق تو روز و شب نداشته اند. کاش میشد یک ذره از آن بدس می آوردیم که هر کس ذره ای از آن عشق بدست آورد دیگر چه غم دارد.
حسین جان چه زیباست عشق تو! چه زیبا با رهروانت وصل شدی به آن یگانه!
 چه زیبا آن جمیل شما را طلبید. حسین جان دستم بگیر! آن روزی که ببینمت نمی دانم در چه وضعی خواهم بود؟ شرمسار یا خوشحال اما در هر حالت باشم سرم را بر زانوانت قرار خواهم داد و دلم را خالی خواهم کرد .درست{ است} که خیلی بی لیاقتم اما سرنخی برای رسیدن به شما به دست آورده ام که آن هم عنایت شماست. {راه}رسیدن به شما { را} به دست آورده ام.

خدایا!
گناهانم زیاد{است} برام خیلی سنگین{ است} تحملش را را ندارم. نمی دانم بارم را چگونه تحویل خواهم داد؟
 توفیق زیارت، 470 کیلومتر به مشهد، در میان ملائک.
77/ 6/ 8  



 


[1]. لازم به ذکر است خاطره نقل شده مربوط به کاروان زیارتی است که مرحوم حاج آقا ابوترابی تشکیل داده بودند و در زمان حیاتشان همه ساله با پای پیاده از قم عازم مشهد مقدس می شدند. اخوی هم چندین سال به شرکت در این اردوی معنوی مقید بودند و از عطر معنوی این زیارت خاکی و بی ریا مدتها برخوردار بودند.

 

 

 




تاریخ : جمعه 92/6/15 | 2:14 صبح | نویسنده : ابراهیمی