|
خدایا!
عزیزا!
در دنیا و آخرت، مارا جزء فاطمیون قرار بده و در کنار امام و رهبر شهدایمان.
خدایا می گویند شهید اگر حق الناسی در گردن نداشته باشد بدون حساب وارد بهشت می شود ولی خدایا این بنده عاصی چقدر {دین}که به گردن دارم تو خود عالمی
ولی خدایا تو با آن قدرت نامحدودت می توانی دلهای آنان را رئوف و بخشنده نمائی تا نسبت { به} بنده گذشت کنند انشاءالله
آرزو دارم که ای کاش قدرت مادی و معنوی داشتم که به عشاق اهل بیت (علیه السلام) خدمت کنم و نیازهایشان را برطرف کنم به کمک اهل بیت و قدرت خدا که این خدمت کردن را خیلی دوست دارم بایک لیوان آب جگر عاشق تشنه ای را خنک و سیراب کنم چقدر عشق می ورزم چقدر سبک می شود
ای سادات! خوشا به حالتان، خوشا به حالتان!
ای جوانها!
خیلی خدا را شکر کنید که در خوب زمان و مکانی زندگی میکنید. همان زمان و مکان موعود که خیلی از گذشتگان حسرت زندگی در این زمان و مکان داشته اند...
اشک اشک و اشک...آن روز تنها تصویریست که از جدایی غمناکمان از برادر بزرگتر در حافظه جا مانده است. آسمان هم آن روز حال غریبی داشت. شاید او هم برای رفتنت مویه میکرد. همه آمده بودند بزرگ و کوچک، پیر و جوان، دوست و اشنا، حتی غریبه ها هم بودند آنها که مدتها عطر شهادت به مشامشان نخورده بود در آرزوی تکرار خاطره بازگشت شهدا از خطه خون جنوب بودند. مدتها بود که شهر از آواز غمگین شهادت محروم شده بود. گویا سرود شهادت تو به شهر تحرکی تازه روح و جانی تازه بخشید. مدتها بود که دوستانت دور هم جمع نشده بودند. همان دوستانیکه در همین مزار هر هفته دیدارشان میکردی. نمیدانم بر سر مزار عمویت چند متر آن طرفتر چه نجوا کردی که دست آخر صدایت را شنید و تو را به میهمان همیشگی و همسایگی خود برد. اشکهایت برای شهدا برای امام برای اهل بیت به ثمر نشست. همه برای اشک ریختن در مجلس ابا عبدالله الحسین غبطه میخوردند. حالا دیگر اشک ریختن برایم آسانتر شده است. دل شکسته ات را برای همیشه در سینه هایمان جاگذاشتی تا با اشکهایمان از مزار یاد و نام تو خاک غفلت بروبی. یاد و نامت و راهت همیشه بر لوح دلمان حک شده است.
بسم الله الرحمن الرحیم
محمد جان!
هر روز برایت فاتحه می خوانم
تا فتحی شود بر این قلب خسته و داغدارم
اما برای دو طفل نازنینت فاطمه و ریحانه ات چه بخوانم؟
شاید خودت هر شب می آیی با تن مجروحت در آستانه خانه و با حسرت برایشان لالایی می خوانی
هنانه کوچولوی محسن را خیلی دوست داشتی حالا گه گاهی بی مقدمه با زبان شیرینش صدایت میکند: عمو حمد
چند بار مادرش صدا میکند: مادر عمو، عمو! آن گوشه دارد نگاهم میکند
طفل است و معصوم، حتما تو را می بیند
سراغی از برادرت هم بگیر!
بازهم مشتاق یاعلی گفتنت هستم
باز هم مشتاق اشکها و گریه هایت هستم
باز هم مشتاق خنده ها و تبسم هایت هستم
هنوز هم قرآن محبوبت هست همان جای اولش بالای طاقچه
تا می آمدی می رفتی سراغش نمازی و تلاوتی
چند روزیست که از خوی نیستم
دلم برای زیارت مزارت بی تابی میکند