![]() |
سبک بالان خرامیدند و رفتند |
مرا بیچاره نامیدند و رفتند |
سواران لحظه ای تمکین نکردند |
ترحم بر من مسکین نکردند |
سواران از سر نئشم گذشتند |
فغان ها کردم، اما برنگشتند |
اسیر و زخمی و بی دست و پا من |
رفیقان، این چه سودا بود با من؟ |
رفیقان، رسم هم دردی کجا رفت؟ |
جوان مردان، جوان مردی کجا رفت؟ |
مرا این پشت، مگذارید بی پاک |
گناهم چیست، پایم بود در خاک |
اگر دیر آمدم مجروح بودم |
اسیر قبض و بست روح بودم |
در باغ شهادت را نبندید |
به ما بیچارگان زان سو نخندید |
رفیقانم دعا کردند و رفتند |
مرا زخمی رها کردند و رفتند |
رها کردند در زندان بمانم |
دعا کردند سرگردان بمانم |
شهادت نردبان آسمان بود |
شهادت آسمان را نردبان بود |
چرا برداشتند این نردبان را؟ |
چرا بستند راه آسمان را؟ |
مرا پایی به دست نردبان بود |
مرا دستی به بام آسمان بود |
تو بالا رفته ای من در زمینم |
برادر، روسیاهم، شرمگینم |
مرا اسب سپیدی بود روزی |
شهادت را امیدی بود روزی |
در این اطراف، دوش ای دل تو بودی! |
نگهبان دیشب، ای غافل تو بودی! |
بگو اسب سپیدم را که دزدید |
امیدم را، امیدم راکه دزدید |
مرا اسب چموشی بود روزی |
شهادت می فروشی بود روزی |
شبی چون باد بر یالش خزیدم |
به سوی خانه ی ساقی دویدم |
چهل شب راه را بی وقفه راندم |
چهل تسبیح ساقی نامه خواندم |
ببین ای دل، چقدر این قصر زیباست |
گمانم خانه ی ساقی همین جاست
![]() |
دلم تا دست بر دامان در زد |
دو دستی سنگ شیون را به سر زد |
امیدم مشت نومیدی به در کوفت |
نگاهم قفل در، میخ قدر کوفت |
چه درد است این که در فصل اقاقی |
به روی عاشقان در بسته ساقی |
بر این در، وای من قفلی لجوج است |
بجوش ای اشک هنگام خروج است |
در میخانه را گیرم که بستند |
کلیدش را چرا یا رب شکستند؟! |
دعا کردند در زندان بمانم |
دعا کردند سرگردان بمانم |
من آخر طاقت ماندن ندارم |
خدایا تاب جان کندن ندارم |
دلم تا چند یا رب خسته باشد؟ |
در لطف تو تا کی بسته باشد؟ |
بیا باز امشب ای دل در بکوبیم |
بیا این بار محکم تر بکوبیم |
مکوب ای دل به تلخی دست بر دست |
در این قصر بلور آخر کسی هست |
بکوب ای دل که این جا قصر نور است |
بکوب ای دل مرا شرم حضور است |
بکوب ای دل که غفار است یارم |
من از کوبیدن در شرم دارم |
بکوب ای دل که جای شک و ظن نیست |
مرا هر چند روی در زدن نیست |
کریمان گر چه ستار العیوب اند |
گدایانی که محبوب اند خوب اند |
بکوب ای دل، مشو نومید از این در |
بکوب ای دل هزاران بار دیگر |
دلا! پیش آی تا داغت بگویم |
به گوشت، قصه ای شیرین بگویم |
برون آیی اگر از حفره ی ناز |
به رویت می گشایم سفره ی راز |
نمی دانم بگویم یا نگویم |
دلا! بگذار، تا حالا نگویم |
ببخش ای خوب امشب، ناتوانم |
خطا در رفته از دست زبانم |
لطیفا رحمت آور، من ضعیفم |
قوی تر ازمن است، امشب حریفم |
شبی ترک محبت گفته بودم |
میان دره ی شب خفته بودم |
نی ام از ناله ی شیرین تهی بود |
سرم بر خاک طاقت سر نمی سود |
زبانم حرف با حرفی نمی زد |
سکوتم ظرف بر ظرفی نمی زد |
نگاهم خال، در جایی نمی کوفت |
به چشمم اشک غم، تایی نمی کوفت |
دلم در سینه قفلی بود، محکم |
کلیدش بود، دریاچه ی غم |
امیدم، گرد امیدی نمی گشت |
شبم دنبال خورشیدی نمی گشت |
حبیبم قاصدی از پی فرستاد |
پیامی بابلوری می فرستاد |
که می دانم تو را شرم حضور است |
مشو نومید، این جا قصر نور است |
الا! ای عاشق اندوه گینم |
نمی خواهم تو را غمگین ببینم |
اگر آه تو از جنس نیاز است |
در باغ شهادت باز، باز است |
نمی دانم که در سر، این چه سودا است! |
همین اندازه می دانم که زیبا است |
خداوندا چه درد است این چه درد است |
که فولاد دلم را آب کرده است |
مرا ای دوست، شرم بندگی کشت |
چه لطف است این، مرا شرمندگی کشت |
برای شنیدن فایل صوتی کلیک کنید .
تاریخ : سه شنبه 92/5/15 | 8:35 عصر | نویسنده : ابراهیمی