|
اشک اشک و اشک...آن روز تنها تصویریست که از جدایی غمناکمان از برادر بزرگتر در حافظه جا مانده است. آسمان هم آن روز حال غریبی داشت. شاید او هم برای رفتنت مویه میکرد. همه آمده بودند بزرگ و کوچک، پیر و جوان، دوست و اشنا، حتی غریبه ها هم بودند آنها که مدتها عطر شهادت به مشامشان نخورده بود در آرزوی تکرار خاطره بازگشت شهدا از خطه خون جنوب بودند. مدتها بود که شهر از آواز غمگین شهادت محروم شده بود. گویا سرود شهادت تو به شهر تحرکی تازه روح و جانی تازه بخشید. مدتها بود که دوستانت دور هم جمع نشده بودند. همان دوستانیکه در همین مزار هر هفته دیدارشان میکردی. نمیدانم بر سر مزار عمویت چند متر آن طرفتر چه نجوا کردی که دست آخر صدایت را شنید و تو را به میهمان همیشگی و همسایگی خود برد. اشکهایت برای شهدا برای امام برای اهل بیت به ثمر نشست. همه برای اشک ریختن در مجلس ابا عبدالله الحسین غبطه میخوردند. حالا دیگر اشک ریختن برایم آسانتر شده است. دل شکسته ات را برای همیشه در سینه هایمان جاگذاشتی تا با اشکهایمان از مزار یاد و نام تو خاک غفلت بروبی. یاد و نامت و راهت همیشه بر لوح دلمان حک شده است.