|
« أین اخوانی الذین رکبو الطریق و مضَوا علی الحق؟ این عمار؟ و این ابنُ التّهیان؟ و این ذوالشّهادتین؟ و این نظائرهم» علی (ع) در نهج البلاغه در فراق یاران فرموده اندپک کجایند برادرانم؟ همانها که سواره به راه می افتند و در راه حق گام بر می داشتند. کجاست عمار؟ کجاست ابن تیهان(همتها)؟ کجاست ذوشهادتین(خرازیها)؟ و کجایند مانند آنها؟
بانگ الرحیل الرحیل همیشه در وجدانهای پاک ، غوغایی خدایی بپا میکند. ای وارثان خونهایی پاک، ای یاران مانده از راه، ای دلدادگان حریم ولایت و رهروان ندای این اخوانی. به راستی شهدا با امامشان اکنون در کدام سوی بهشت در نمازند و ماوارثان آن خونهای پاک در کدامین طریق گام می نهیم؟ آنها چه حماسه های پر شوری بودند که در تاریکی نخلها گم شدند و در سایه آنها تکبیر{شان} نهفته بود. دنیا را سه طلاقه کردند و نگاهشان بر چهره معصوم پیر جماران بود که به چه سوی فرمانشان می داد. چه پر شور بود عبورشان از میدانهای مین و خاموش کردن تیربارهای کمین و فریاد الله اکبر بسیجی گمنامی که مصداق عمار بود و ذوشهادتین. چه خوب و دوست داشتنی بودند.
مولاجان. دلم هوای لباس ساده و خاک گرفته بسیجیان خط شکن را کرده است. آنها معلم من بودند و نسلهای آینده از آنها درس رشادت و ایثار و بزرگمردی خواهند گرفت. شاید غم دوری از انسانهای پاکی که در روزهای گرم و شرجی حاشیه هور و شبهای سرد ارتفاعات به خود پیچیده و یادر دمای بیش از 50 درجه سوزان جنوب با خدایشان عشق و محبت زمزمه می کردند را به اندازه خردلی در بستر دلهای خود درک کنیم. آن شبهای پاک، در کجای عرش به ثبت رسیده و آن حماسه های سفید که حیلی زود به خون نشست در کدامین صفحیفه نور بیان شده است؟
خدایا کاش چشم دل داشتیم و می شنیدیم از نخلهای خوزستان که گفته های زیادی دارند. داستانهایی که هرگز بازگو نخواهند شد و با قلمهای امانت دار کرام الکاتبین ثبت شده است. آه ای یاران کجا رفتید؟ چرا مارا با خود نمی برید؟ بیش از این طاقت دوری شمارا ندارم ای کاش من هم در میان آنها، بی نشان، ساده و بی آلایش با آن لباسهای خاکی فقط یک بسیجی گمنام بودم. اکنون اسیر این سنگر دنیا، این سنگر ریا، این سنگر گناه و...شده ام. خدا آیا می شود ماهم « ارجعی الی ربک » شویم و به « الیه راجعون» بپیوندیم؟
ای عزیزان، شما بدانید که شهدای شما همین طوری نرفتند. این شهادتها و این ترکشها همین طوری که به کسی اصابت نمیکند. برادران و خواهران بدانید این شهدای شما برای اینکه چهار وجب خاک را آزاد کنند و چهار کیلومتر پیشروی کنند شهید نمیشدند. دشمنان ما نیامده بودند که خوزستان را بگیرند. بلکه آمده بودند این نهضت را را خفه کنند. آنها آمده بودند انقلاب اسلامی را شکست بدهند و شما باید راه آنان را ادامه دهید راه آنان را در کلام و فرمان ولایت جستجو کنید. راه شهدای شما راهی بود که امام عزیز برای آنها تبیین فرمود راه همه ما تا لحظه مرگ باید راه اطاعت از امام باشد که سعادت دنیا و آخرت ما در آن است
بسم الله الرحمن الرحیم
مولاجان! تو خود خوب میدانی که برای چه تحصیل را در حوزه ترک کردم.
ای کاش روزی می رسید به چیزی که از اوان زندگی و حیاتم بدان پی بردم دست می یافتم و حیاتی تازه و بهتری میافتم.
مولا جان!
چه سخت است عاشقی!
چه سخت است عاشق شدن و عشق را نگه داشتن!
از همان روزی که خود را یافتم با تمام وجود نِعَم{نعمتهای} تو را همه حال حس و لمس می کردم و به دنبال آن کریم بودم
ای کریم! دل بی قرار وصل توست!
مولا جان!
معصومین(علیهم السلام) به عشق تو روز و شب نداشته اند. کاش میشد یک ذره از آن بدس می آوردیم که هر کس ذره ای از آن عشق بدست آورد دیگر چه غم دارد.
حسین جان چه زیباست عشق تو! چه زیبا با رهروانت وصل شدی به آن یگانه!
چه زیبا آن جمیل شما را طلبید. حسین جان دستم بگیر! آن روزی که ببینمت نمی دانم در چه وضعی خواهم بود؟ شرمسار یا خوشحال اما در هر حالت باشم سرم را بر زانوانت قرار خواهم داد و دلم را خالی خواهم کرد .درست{ است} که خیلی بی لیاقتم اما سرنخی برای رسیدن به شما به دست آورده ام که آن هم عنایت شماست. {راه}رسیدن به شما { را} به دست آورده ام.
خدایا!
گناهانم زیاد{است} برام خیلی سنگین{ است} تحملش را را ندارم. نمی دانم بارم را چگونه تحویل خواهم داد؟
توفیق زیارت، 470 کیلومتر به مشهد، در میان ملائک.
77/ 6/ 8
[1]. لازم به ذکر است خاطره نقل شده مربوط به کاروان زیارتی است که مرحوم حاج آقا ابوترابی تشکیل داده بودند و در زمان حیاتشان همه ساله با پای پیاده از قم عازم مشهد مقدس می شدند. اخوی هم چندین سال به شرکت در این اردوی معنوی مقید بودند و از عطر معنوی این زیارت خاکی و بی ریا مدتها برخوردار بودند.
بسم رب الشهداء و الصدیقین
جهت کسب اطلاعات بیشتر به آدرس: پایگاه سردار شهید احمد کاظمی مراجعه فرمایید
http://shahidkazemi.ir/saberin/
سلام ای غروب غریبانه دل
سلام ای طلوع سحرگاه رفتن
سلام ای غم لحظه های جدایی
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
خداحافظ ای قصه عاشقانه
خداحافظ ای آبی روشن عشق
خداحافظ ای عطر شعر شبانه
خداحافظ ای همنشین همیشه
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته
تو تنها نمی مانی ای مانده بی من
تو را می سپارم به دلهای خسته
تو را می سپارم به مینای مهتاب
تو را می سپارم به دامان دریا
اگر شب نشینم اگر شب شکسته
تو را می سپارم به رویای فردا
به شب می سپارم تو را تا نسوزد
به دل می سپارم تو را تا نمیرد
اگر چشمه واژه از غم نخشکد
اگر روزگار این صدا را نگیرد
خداحافظ ای برگ و بار دل من
خداحافظ ای سایه سار همیشه
اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم
خداحافظ ای نوبهار همیشه
بسم الله الرحمن الرحیم
محمد جان!
هر روز برایت فاتحه می خوانم
تا فتحی شود بر این قلب خسته و داغدارم
اما برای دو طفل نازنینت فاطمه و ریحانه ات چه بخوانم؟
شاید خودت هر شب می آیی با تن مجروحت در آستانه خانه و با حسرت برایشان لالایی می خوانی
هنانه کوچولوی محسن را خیلی دوست داشتی حالا گه گاهی بی مقدمه با زبان شیرینش صدایت میکند: عمو حمد
چند بار مادرش صدا میکند: مادر عمو، عمو! آن گوشه دارد نگاهم میکند
طفل است و معصوم، حتما تو را می بیند
سراغی از برادرت هم بگیر!
بازهم مشتاق یاعلی گفتنت هستم
باز هم مشتاق اشکها و گریه هایت هستم
باز هم مشتاق خنده ها و تبسم هایت هستم
هنوز هم قرآن محبوبت هست همان جای اولش بالای طاقچه
تا می آمدی می رفتی سراغش نمازی و تلاوتی
چند روزیست که از خوی نیستم
دلم برای زیارت مزارت بی تابی میکند