|
بسم الله الرحمن الرحیم
فراخوان
30 خرداد 1392 بسیجی شهید "محمد ابراهیمی" در درگیری نیروهای سپاه با گروهک منحرف و ضد اسلام پژاک در منطقه مرزی بورالان شهرستان ماکو به شهادت رسید.
وبلاگ تخصصی شهید "محمد ابراهیمی" در نظر دارد، برای گرامی داشت یاد و خاطره شهادت این شهید بزرگوار، به جمع آوری و انتشار خاطرات دوستان و هم رزمان این شهید بپردازد.
لذا از همه ی آشنایان، دوستان و بخصوص هم رزمان این شهید عزیز که آثاری از این شهید (شامل عکس، نامه، دست نوشته و خاطره) به یادگار دارند، تقاضا می شود که خاطرات و تصاویر خود را از طریق بخش نظرات همین پست و یا از طریق پست الکترونیک ashena.ebma@gmail.com برای ما ارسال نمایند.
با امید به اینکه این فراخوان با پاسخ مثبت هم رزمان و دوستان محمد عزیز مواجه شود و باعث جمع آوری آرشیوی غنی از آثار مرتبط با این شهید جهت انتشار و عرضه به علاقمندان ایثار و شهادت شود.
چشم به راه همراهی تان هستیم.
التماس دعا
تذکر: این پست ثابت است
بسم الله الرحمن الرحیم
محمدجان!
هنوز به مقام طهارت و خلوص نرسیده ایم که روزگار دست چون تویی را گرفت ما را در حسرت درک حقیقت " لا یمسه الا المطهرون" گذاشت.
پاک شدی که اینچنین آرام و بی صدا تا اوج قله قدس و نور پرکشیدی. رفتنت برایم تفسیر آن آیه بود. که خود آیینه ای شدی برای آیه های شهادت و طهارت
رفتی و به وصال حبیبت رسیدی توییکه در شوق وصل خوبان عالم سر از پا نمی شناختی. توییکه صاف و ساده و صادق و خاکی و بی ریا بودی و ما تورا چون دیگران پنداشتیم. هنوز هم باورم نیست رفتنت پر کشیدنت پرپر شدنت...پذیرفتن حقیقت چقدر تلخ و سنگین است وقتیکه بی خبر رفتی آرام جانم هم با تو رفت، غریبانه رفتی وقتیکه همه خواب بودیم. و هیچکس را برای بدرقه ات مهیا نبود. خرامیدی و رفتی و جاری شدی در گلستان خوبان عالم
حالا دیگر با کسانی همسایه و همنشین شدی که تورا خوب می شناسند. دردهایت را، ناله هایت را، اشک هایت را، شکوه هایت را، ...هیئتیکه می رفتی و آن روز فهمیدم که هم هیئتی هایت سیاه پوش و سر در گریبان آمدند دنبالم تا برای جای خالی اش بلکه برای جای خالی شهدا روضه ای بخوانم و اشکی بریزم از روی حسرت
برادر! با تو عهد می بندم نگذارم نام و یاد و راهت کهنه شود ...تا روز دیدار
آسوده بخواب برادر!
حالا دیگر با رشادت و شهامت و شهادت مثال زدنی ات آرامش را نه به خانه محقرت به خانه هر ایرانی ارمغان آوردی. ایران و ایرانی حالا دیگر با سرود نام تو پرچم افتخار و شرف به احتراز در می آورند چرا که تو را تازه به دست آورده اند در میدان غیرت و شجاعت و ایثار و پایمردی با سرخی لاله گون خون های ریخته شده ات بر خاک سرزمینت
محمد جان!
ای کاش تو را سالها پیش می شناختم آن روز که باهم پا به حوزه علمیه گذاشتیم. اما تو راه و روش دیگری برگزیدی برای سربازی حضرت ولی عصر. ما درس می خواندیم و تو هم اما پایگاه مسجد هر شب محملی بود آسمانی برای مرور دروس مکتب شهادت و ایثار. مسجد مطلب خان و نمایشگاه شهداء شده بود سرزمین معراج تو...چه شور و حالی داشتی وقتی قرار می شد برای شهداء خیمه ای بر افراشته می شد چه اشک و ناله های داشتی وقتی ایام فاطمیه ای می شد با لباس خاکی بسیجی برای مادرت حضرت زهراء جان فشانی می کردی.
شاید فاطمه و ریحانه کوچکت را نزد ما امانت گذاشتی برای زنده ماندن یاد و نام مظلومه عالم حضرت زهراء
وقتی چشم در چشم طفلان خردسالت می دوزم یاد دردها و رنجهایت برای بزرگ شدن دو دردانه ات بی تابم می کند. ای کاش بودی باز هم برایشان لالایی شبانه می خواندی
خوش آمدی برادر!
می گفتی ماکو شهر زیبا و با صفایی است. بار اول که قدم در این شهر کوچک مرزی گذاشتی پای برگشتن نداشتی اما تقدیرت به گونه ای دیگر رقم خورده بود. گویی این شهر برایت آشیانه آخرین پروازت خواهد بود. برگشتی و کسی باورش نمی شد که روزی همین طبیعت دوست داشتنی پایگاه آخرت و قطعه بهشتی تو در این دنیا خواهد شد. برای همین هم آمدی به خواب دوستان تا بر این ناباوری قلم بکشی که همه جای عالم برای بهشتی سیرتان بهشت است حتی برای تو که خواستی از این نقطه کوچک عالم معبری بزرگ هم به بهشت باز کنی.[1]
حجله عروسیت در گلستان شهدا مبارک!
می گفتی می خواهم خانه های دست و پا کنم زیبا تا خانواده ام، کودکانم، همسرم بعد از من آواره نباشند در این واویلای رنجوری و مهجوری خانواده شهداء. که تا دلتان بخواهد مشت مشت نمک آماده دارند برای پاشیدن به زخم تا اینکه مرحمی باشند بر زخم دل خانواده شهدا ( درد یتیمی به کنار زخم زبان دوست و دشمن هم بر درد و رنج خانواده شهداء افزوده است. که تا موفقیتی به دست می آورند به پایی سهمیه خانواده شهداء نوشته می شود از بیت المال) ...
بسم الله الرحمن الرحیم
محمد عزیز! به یاد آخرین بی قراریها و اشتیاقت برای دیدار یار
و پایان این برقراریت بهشت است...
«به طاها به یاسین به معراج احمد»
به طاها به یاسین به معراج احمد
به قدر و به کوثر به رضوان و طوبی
به وحی الهی به قرآن جاری
به تورات موسی و انجیل عیسی
بسی پادشاهی کنم در گدایی
چو باشم گدای گدایان زهرا (س)
چه شب ها که زهرا (س) دعا کرده تا ما
همه شیعه گردیم و بی تاب مولا
غلامی این خانواده دلیل و مراد خدا بوده از خلقت ما
مسیرت مشخص، امیرت مشخص، مکن دل ای دل بزن دل به دریا
که دنیا به خسران عقبا نیرزد
به دوری ز اولاد زهرا نیرزد.
و این زندگانی فانی جوانی
خوشی های امروز و اینجا
به افسوس بسیار فردا نیرزد
اگر عاشقانه هوادار یاری
اگر مخلصانه گرفتار یاری
اگر آبرو میگذاری به پایش
یقینا یقینا خریدار یاری
بگو چند جمعه گذشتی ز خوابت؟
چه اندازه در ندبه ها زار یاری؟
به شانه کشیدی غم سینه اش را؟
و یا چون بقیه تو سربار یاری
اگر یک نفر را به او وصل کردی
برای سپاهش تو سردار یاری
به گریه شبی را سحر کردی یا نه؟
چه مقدار بی تاب و بیمار یاری؟
دل آشفته بودن دلیل کمی نیست
اگر بی قراری بدان یار یاری
و پایان این بی قراری بهشت است
بهشتی که سرخوش ز دیدار یاری
نسیم کرامت وزیدن گرفته
و باران رحمت چکیدن گرفته
مبادا بدوزی نگاه دلت را
به مردم که بازار یوسف فروشی در این دوره بد شدیدا گرفته
خدایا به روی درخشان مهدی
به زلف سیاه و پریشان مهدی
به قلب رئوفش که دریای داغ است
به چشمان از غصه گریان مهدی
به لبهای گرم علی یا علی اش
به ذکر حسین و حسن جان مهدی
به دست کریم و نگاه رحیمش
به چشم امید فقیران مهدی
به حال نیاز و قنوت نمازش
به سبحان سبحان سبحان مهدی
به برق نگاه به خال سیاهش
به عطر ملیح گریبان مهدی
به حج جمیلش به جاه جلیلش
به صوت حجازی قرآن مهدی
به صبح عراق و شبانگاه شامش
به آهنگ سمت خراسان مهدی
به جان داده های مسیر عبورش
به شهد شهود شهیدان مهدی
مرا دائم الاشتیاقش بگردان
مرا سینه چاک فراقش بگردان
تفضل بفرما بر این بنده بی سر و پا
مرا همدم و محرم و هم رکاب
سفرهای سوی خراسان و شام و عراقش بگردان